اسم این رمان رو حتما شنیدید. این کتاب یکی از معروفترین و پرفروشترین کتابهایی هست که تا به حال نوشته شده. من معمولا سعی میکنم در مورد چیزهایی حرف بزنم که بقیه کمتر در موردشون حرف میزنن، موقع خوندن این کتاب هم قصد نداشتم در موردش چیزی بنویسم ولی وقتی کتاب تموم شد دوستداشتم که حتما در موردش بنویسم و توی وبلاگم ازش اسم ببرم.
معرفی کتاب
بخشهایی از این متن دارای اسپویل است

این کتاب در سال 1967 توسط گابریل گارسیا مارکز و در طول دو سال نوشته شده. نسخه اصلی این کتاب به زبان اسپانیایی هست و تا به حال به بیش از 30 زبان ترجمه شده.
داستان کتاب در مورد زندگی 6 نسل از خانوانده بوئندیا هست که سرنوشت افراد این خانواده رو تعریف میکنه. کتاب در مورد یک خانوادست در نتیجه یک شخصیت اصلی نداریم و داستان خیلی از شخصیتها رو دنبال میکنیم. بعضی ها کمتر بعضی ها بیشتر، بعضی ها نقششون پررنگ و بعضیها کمرنگ میشه. ی جایی شخصیت ها از داستان میرن و توی چند فصل بعدی بر میگردن. در هر برهه ای از کتاب یک یا چند نفر نقش اصلی رو دارند و این نقش تغییر میکنه.
در کنار داستان خانوادهی بوئندیا، داستان دهکده هم روایت میشه که چطوری ایجاد شد، چطوری کلانتری و کلیسا به دهکده اومد وچطور قطار به دهکده رسید.
داستان در یک دنیای خیالی و در دهکدهای به نام ماکوندو روایت میشه و قصهی آدمهای این خانواده در اون دهکده و حتی اینکه این دهکده چطوری توسط خوزه آرکادیو بوئندیا و همسرش اورسالا تاسیس میشه صحبت میشه.
در این دنیای خیالی چیزهایی که برای ما عادی هست برای اونها عجیبه و چیزهایی که برای اونها عجیبه برای ما عادی هست مثلا در قسمتی از کتاب در مورد یخ و قالیچه پرنده صحبت میشه که یخ برای مردم ماکوندو موضوع عجیبی هست ولی قالیچه پرنده به این شکل نیست 🙂
این کتاب با تعریف چیزهای مختلف و فکر کردن خارج از چارچوب عادی خلاقیت شما رو به چالش میکشه مثلا در قسمتی از کتاب در مورد قالیچه پرنده و یا صحبت کردن مردگان با زندهها صحبت میشه که برای خواننده داستان موضوع عجیبی هست ولی برای آدمهای داخل داستان یک چیز معمولی به حساب میاد.
این کتاب یک رمان پر از شخصیتهای مختلف است و موقع خوندن کتاب باید حواستون باشه که چیزی رو از دست ندید. البته در این لینک میتونید شجرهنامه خانوادهی بوئندیا رو ببینید و بر اساس اون کتاب رو بخونید.
داستان کتاب به قسمتهای مختلفی پرش داره، هم پرش طولی (یعنی قسمتهایی از اتفاقات آینده و گذشته) و هم پرش عرضی (یعنی داستان آدمهای مختلف در یک لحظه) اما این پرشها به قدری درست و به اندازه هستند که باعث نمیشه در داستان گم بشید بلکه در عین پرش به قسمتهای مختلف یکپارچگی در داستان دیده میشه. داستان در بعد زمان به عقب و جلو حرکت میکنه ولی اسپویلی از اتفاقهای آینده داستان رو به ما نمیده.
یکی از موضوعاتی که توی این کتاب به خوبی ازش صحبت شده جامعه، خانواده و تاثیر کودکی در بزرگسالی هست به عنوان مثال “آرکادیو” که یکی از شخصیتهای طولانی و تاثیرگذار در داستان هست، در کودکی تنها بوده و خیلی مورد لطف قرار نگرفته و در بزرگسالی روجیه خشن پیدا کرده، به کسب قدرت و یونیفرم نظامی علاقه داشته و در همون مسیر هم حرکت کرده.
شخصیتهای مختلف توی داستان، سرنوشتهای متفاوت و داستانهای متفاوتی دارند ولی غمگینن ترین و جالب ترین سرنوشت برای من سرنوشت “پتروکرسپی” جوان خوش قلب ایتالیایی بود که برای تعمیر پیانولا اومده بود ولی توی دهکده موند. واقعا عاشق ربکا بود ولی در نهایت و به یکباره فهمید که ربکا دوستش نداره. ربکا و خواهرش آمارانتا به خاطر پتروکرسپی رقابت شدیدی با هم داشتن، اما بعد از ابراز علاقه پتروکرسپی به آمارانتا، آمارانتا درخواست رو رد کرد و در نهایت تنهایی و غم، در روز مردگان خودکشی کرد در حالی که توی فروشگاه خودش بین جعبه های موسیقی که در حال نواختن بودند جسدش رو پیدا کردند.
در قسمتهایی از کتاب تاثیر جنگ بر فروپاشی شخصیت و تغییر رفتارهای شخصیتها دیده میشه. به عنوان مثال آئورلیانو بوئندی، آدمی که مشتاق علم بود و در آزمایشگاه کنار پدرش کار میکرد و ماهیهای طلایی کوچک میساخت، به یکباره سراغ جنگ میره و بیست سال میجنگه. روحیات نظامی و خشک پیدا میکنه که حتی خانوادهداش هم ازش دوری میکنند. رحم از وجودش رفته و به یک شخصیت سنگی تبدیل شده. بعد از جنگ هر چیزی که از خودش به جا گذاشته بود رو از بین برد، آزمایشگاه دوران جوانی اش رو تخلیه کرد، سلاح هاش رو دفن کرد و کاغد های شعرش که به یاد همسرش نوشته بود رو سوزوند.
آدمی که روزی مردم دهکده از بودنش خوشحال بودن و بهش افتخار میکردن بعد از جنگ تبدیل به یک شخصیت منفور در دهکده شده. اما گذر روزگار ورق رو برگردوند و بعد از خودکشی ناموفق دوباره محبوب شد
درباره نویسنده

گابریل گارسیا مارکز نویسنده، روزنامهنگاه و فعال سیاسی اهل کلمبیا بود. به واسطه فعالیتهای سیاسی، زندگی پر تنش و پر از اتفاقی داشت و قسمتهایی از دیدگاه سیاسیاش رو در کتابش میتونیم به خوبی ببینیم به عنوان مثال قسمتهایی که به حکومتهای دیکتاتوری و تلاش اونها برای ایجاد ترس و وحشت اشاره میکنه.
عمده کتابهای گابریل گارسیا به سبک واقعگرایی جادویی هست که ترکیبی از واقعیت، افسانه و تاریخ است. گابریل گارسیا کتاب صدسال تنهایی رو در سن حدود 40 سالگی نوشت و به گفته خودش در سالهای پایین عمرش تمایل به نوشتن رو از دست داده بود.
او در سالهای آخر عمرش به آلزایمر مبتلا شد و در 17 آوریل سال 2014 درگذشت.
درباره ناشر و ترجمه
نسخه اصلی کتاب به زبان اسپانیایی هست و این ترجمه مستقیما از زبان اسپانیایی به زبان فارسی ترجمه شده و میشه گفت بهترین و درست ترین ترجمه موچود از این کتاب هست (اگرهم ترجمه بهتری وجود داره من ازش اطلاعی ندارم 🙂 )
قسمتهایی از داستان به سادگی قابل فهم نبود و باید بدون درک کردن اتفاقات فقط کتاب رو میخوندم و وقتی به قسمتهای بعدی کتاب میرسیدم متوجه منظور نویسنده میشدم ولی بعد از گذشت مدتی متوجه شدم که این سبک نویسنده کتاب هست و البته باید یک مطلب رو چندین بار می خواندم تا متوجه اتفاقات میشدم.
بعضی از قسمتها هم ایراداتی داشت که کمی داستان رو گنگ میکرد که میتونه دلیلش سانسور باشه ولی در کل ترجمه مناسبی بود.
نظر من در مورد کتاب
این پست یک پست طولانی بود و اگر تا اینجا رو خوندید باید بتونید نظر من رو در مورد کتاب حدس بزنید. کتاب یک روایت شیرین و دوست داشتنی داره اما باید توجه کرد که داستانها باید پشت سر هم خونده بشه چون شخصیت ها و اتفاقات زیاد هستند و اگر فاصله بیوفته فراموش میشه.
توصیه من این هست که تصویر شجرهنامه خانواده بوئندیا رو داشته باشید تا در حین خواندن داستان بتونید شخصیتها رو دنبال کنید چون تعداد کارکترها زیاد و اسمهای مشابه هم دارند.
از خواندن کتاب و مهارت نویسنده لذت ببرید.









