صبحها، وقتی از رویاهای سنگین خودم سربر میدارم، بیهوده به هوای او آغوش باز میکنم، و شبها، وقتی که خوابی سعادت آمیز و معصومانه به وهم ام دچار میکند، بیهوده در بستر خود از پی او میجویم ، آن هم با حالی که انگاری در پیش او بر سر سبزه نشسته ام و دستش را در دست دارم و هزار بوسه بر آن میزنم. و وقتی که در منگی خواب دست از پی او میکشم و به خودم میآیم، جویی از اشک از قلب در هم فشردهام بیرون میزند و من بی هیچ تسلایی در پیش آیندهی تاریکی که دارم، گریه سر میدهم.
از متن کتاب
کتاب رنجهای ورتر جوان از معروف ترین کتاب های گوته، شاعر آلمانی است. این کتاب یکی از معروف ترین رمان های گوته است که به زبان های مختلف از جمله فارسی هم ترجمه شده.
این رمان رو گوته در سن ۲۵ سالگی منتشر کرد و در اون زمان عده ای مخالفت های زیادی با این کتاب داشتن چرا که معتقد بودند که این کتاب مسئله خودکشی رو توجیه میکنه اما همین مخالفتها باعث میشد که کتاب شناخته تر بشه و در نتیجه استقبال خوبی ازش بشه.
کتاب به شکل مجموعه ای از نامه ها هست که ورتر اون رو برای ویلهلم نوشته و توالی این نامه ها کنار هم دیگه یک رمان رو بوجود آورده.
کتابی که من دارم ترجمه محمود حدادی و ناشر هم نشر ماهی است. کیفیت چاپ تقریبا خوبی داره و قطع کتاب هم جیبی هست.

ماجرای کتاب
این قسمت اسپویل دارد
داستان در مورد جوانی به اسم ورتر هست که با دختری به نام لوته آشنا میشود. ورتر عاشق دختر هست ولی دختر نامزدی به نام آلبرت داره که برای مدتی رفته سفر و به زودی از سفر برمیگردد.
ورتر با اینکه میداند دختر نامزد داره و اون رو هم خیلی دوست داره اما عاشق دختر شده و نمیتوانسته دختر رو فراموش کنه.
ورتر که میدونسته هیچ وقت نمیتونه به لوته برسه در نهایت برای این مشکل راه حلی پیدا میکنه و راه حل این بوده که یکی از این سه نفر باید از بین میرفته. در آخر ورتر تصمیم به خودکشی میگیره. این خودکشی از روی احساس نیست بلکه دلزدگی و بیحوصلگی هر روز در وجود ورتر عمیقتر میشد و در نهایت سستی و بیرمقی رو به همراه داشت.
ششم دسامبر
از متن کتاب
وای که خیال او همه جا از پیام میآید! و در بیداری و خواب در جان من خانه میگیرد! این جا، وقتی که چشم هایم را میبندم، اینجا در پس پیشانی ام، در پیش نگاه خیالم چشم های او حضور دارند. زبانم از شرح این حس برای تو ناتوان است. چشم هایم را که میبندم، نگاهش با من است، و مثل دریا، مثل ورطه در پیش رویم دهان باز میکند و پس پیشانی ام همه حس و خیالم را به تسخیر خودش در میآورد.
داستان های جالب پشت رمان
بخش زیادی از این داستان از چندین واقعیت جالب الهام گرفته. عشق ورتر به لوته در واقع عشق جوانی گوته به لوته بوف، دختر فرماندار شاهی شهر بوده که این ماجرا هم به اندازهی خود داستان معروف هست.
لوته دختری با اندام ظریف، موی طلایی و چشم های آبی بود و زمانی که گوته با لوته آشنا میشود زمانی هست که مادر لوته به تازگی از دنیا رفته و لوته مسئول بزرگ کردن خواهر ها و برادرهای کوچکتر خودش هست. دوستی بین گوته و لوته حدود چهار ماه ادامه دارد اما بعد از اینکه گوته متوجه میشود که هیچ موقع نمیتونه به لوته برسه با رسیدن پاییز پنهانی گذاشت و رفت و دیگر هیچ خبری از اون نبود.
بعد از این ماجرا گوته با خانمی به نام ماکسیمیلیانه لاروخ آشنا شد که به تازگی همسر یک بیوهبازرگان ثروتمند فرانکفورتی شده بود. این دوستی هم به سرانجام نرسید چرا که یک روز بازرگان جنجال به راه انداخت و این دوستی از هم پاشید. چشم های سیاه لوته داخل داستان در واقع چشم های خانم لاروخ هستند.
اما این دو ماجرا داستان ورتر را کامل نمیکرد و برای قسمت پایان داستان گوته از ماجرای یکی از آشنایان خود به نام یروسلیم که کاردار سفارت بود استفاده کرد که به تازگی خودکشی کرده بود. یروسلیم عاشق همسر یکی از همکار های خودش شده بود ولی میدونست که هیچ موقع به وصال نمیرسد و همچنین تنزل مقام اداری هم به ناامیدی های اون اضافه کرده بود که در نهایت با شلیک گلوله به سر، به زندگی خودش پایان داد.
در بخش های زیادی از این رمان از مجموعه نامه ها و خاطراتی که گوته در زمان جوانی خودش نوشته بود، مستقیما استفاده شده و حتی تاریخ های نگارش نامه ها که در متن رمان هم استفاده شده تاریخ های دقیق همون نامه ها و خاطرات هستند.
نظر من در مورد کتاب
اوایل که شروع به خوندن کتاب کردم خیلی دوست نداشتم که ادامش بدم چرا که این شکل از ادبیات و داستان ها خیلی برام جالب نیستند اما هر چقدر که داستان جلوتر میرفت بنظرم جالب تر میشد. ترجمه کتاب هم خیلی و روان و راحت بود که من دوستش داشتم.
در کل رمان کوتاه و قشنگی بود در نتیجه خوندنش رو پیشنهاد میکنم.